رمانِ روزگارِ سپریشده مردمِ سالخورده” سرگذشتِ سه نسل از یک خانواده است. داستانِ این خانواده با استادابا آغاز میشود. او در زمانِ ناصرالدین شاهِ قاجار و در روزی پاییزی از جایی نامعلوم به روستایِ تلخابادکلخچان میآید.
در کلخچان دو ارباب، حاجکلو و چالنگ، مردم را در کنترلِ خود دارند.کارِ معمولِ استادابا در روستا دلاکی، سرتراشی، ختنه، دندانکشی وحجامت است. مراسمِ عزا، عروسی و شبیهخوانی ماهِ محرم را اداره میکند و روزِ عاشورا نقشِ شمر را بازی میکند. با دختری از خانوادهیِ سیدها بهنامِ بیبیآدینه ازدواج میکند. آنها صاحبِ دختری به نامِ خورشید (متولد ۱۲۸۷) و دو پسر به نامهایِ عبدوس (متولد ۱۲۹۰) و یادگار (متولد ۱۳۰۱) میشوند. خورشید در دوازدهسالگی با حبیبدیلاق ازدواج میکند. استاد ابا در سالِ ۱۳۰۱ در روزیِ پاییزی سکته میکند و میمیرد. پس از مرگِ استاابا، بیبیآدینه همسرِ میرعلی خشتمال میشود و از او صاحبِ پسری به نامِ باقر قوزی میشود.
رنگ کردن جدول سیمانی فضای سبز کتابخانه
میکند , ,متولد ,میشود ,استادابا ,نامِ ,میکند و ,ازدواج میکند ,به نامِ , ,متولد ۱۲۹۰
درباره این سایت